پابست، برای مثال اول اندیشه وآنگهی گفتار / پای بست آمده ست و پس دیوار (سعدی - ۵۶)، خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پای بست ویران است (سعدی - ۱۵۰)
پابست، برای مِثال اول اندیشه وآنگهی گفتار / پای بست آمده ست و پس دیوار (سعدی - ۵۶)، خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پای بست ویران است (سعدی - ۱۵۰)
پای خست، پایمال شده، لگدکوب شده، خسته، درمانده، ناتوان، عاجز، برای مثال دل خسته و محرومم و پی خسته و گمراه / گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰)
پای خست، پایمال شده، لگدکوب شده، خسته، درمانده، ناتوان، عاجز، برای مِثال دل خسته و محرومم و پی خسته و گمراه / گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰)
هر چیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد، لگدکوب، پایمال، برای مثال فراوان کس از پیل شد پای خست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی - مجمع الفرس - پای خست)
هر چیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد، لگدکوب، پایمال، برای مِثال فراوان کس از پیل شد پای خست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی - مجمع الفرس - پای خست)
عصب بستن. (آنندراج). بستن وترعرقوب، بنا نهادن. (آنندراج). بنیاد گذاردن. پایه و بن نهادن. ساختن بنلاد و پایۀ بنا. بنوری برآوردن دیوار. محکم کردن بن دیوار و بنا: نه در قمر دل و نی در جدی توان بستن بر آب و آتش حاشا که پی توان بستن دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی هم از غبار دل ماش پی توان بستن. مسیح کاشی
عصب بستن. (آنندراج). بستن وترعرقوب، بنا نهادن. (آنندراج). بنیاد گذاردن. پایه و بن نهادن. ساختن بنلاد و پایۀ بنا. بنوری برآوردن دیوار. محکم کردن بن دیوار و بنا: نه در قمر دل و نی در جدی توان بستن بر آب و آتش حاشا که پی توان بستن دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی هم از غبار دل ماش پی توان بستن. مسیح کاشی
لگدکوب. لگدمال. پای خوست. (رشیدی). بپای درهم کوفته. زیر پای کوفته. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). پای خاسته. (جهانگیری). خسته بپا. کوفته بپا. پای خسته. هرچیز که در زیر پا کوفته و مالیده شده باشد اعم از زمین و چیز دیگر. (برهان). زمین باشد یا چیزی که بپای کوفته باشند. (از فرهنگی خطی) : پیاده سلاح اوفتاده ز دست بزیر سواران شده پای خست. پروین (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی). فراوان کس از پیل شد پای خست بسی کس نگون ماند بی پا و دست. اسدی
لگدکوب. لگدمال. پای خوست. (رشیدی). بپای درهم کوفته. زیر پای کوفته. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). پای خاسته. (جهانگیری). خسته بپا. کوفته بپا. پای خسته. هرچیز که در زیر پا کوفته و مالیده شده باشد اعم از زمین و چیز دیگر. (برهان). زمین باشد یا چیزی که بپای کوفته باشند. (از فرهنگی خطی) : پیاده سلاح اوفتاده ز دست بزیر سواران شده پای خست. پروین (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی). فراوان کس از پیل شد پای خست بسی کس نگون ماند بی پا و دست. اسدی
آنچه که در مقابل وی مانعی ایجاد کرده باشند، آنچه که راه آنرا بسته باشند، جامه ای که بخش جلو آن بسته باشد جامه ای که قسمت قدامی اش بسته باشد مقابل پیشباز
آنچه که در مقابل وی مانعی ایجاد کرده باشند، آنچه که راه آنرا بسته باشند، جامه ای که بخش جلو آن بسته باشد جامه ای که قسمت قدامی اش بسته باشد مقابل پیشباز